جدول جو
جدول جو

معنی علی ضیاءالدین - جستجوی لغت در جدول جو

علی ضیاءالدین
(ئُدْ دی)
علی (امیر...). ازاشراف مرو بود و در ف تنه خانمانسوز مغول از جانب تولی حاکم مرو شد. سپس برای دفع شر پهلوان ابوبکر دیوانه که در سرخس فتنه می انگیخت به سرخس رفت و در بازگشت به دست کوشکین (کوشتکین) که با زمره ای از ملازمان سلطان محمد خوارزمشاه به مرو رسیده و بر آنجا استیلا یافته بود کشته شد. (حبیب السیر ج 3 ص 15). صاحب تاریخ جهانگشای گوید:... چون از نهب اموال و اسر و اغتیال فارغ شدند (مغولان) ، امیر ضیاءالدین علی را که ازجملۀ اکابر مرو بود و سبب گوشه نشینی او بر او ابقا کرده بودند فرمود تا با شهر رود و جماعتی که از زوایا و خبایا بار دیگر جمع شوند امیر و حاکم باشد و برماس را به شحنگی بگذاشتند... و امیر ضیاءالدین و برماس هر دو مقیم بودند تا خبر رسید که در سرخس پسر شمس الدین پهلوان ابوبکر دیوانه فتنه آغاز نهاده است امیر ضیاءالدین بدفع او با مردی چند چون برفت، بارماس اهالی مرو را از محترفه و غیر آن بر عزیمت توجه بجانب بخارا از شهر بیرون آورده بظاهر شهر نزول کرد، جمعی را که پیمانۀ عمر پر و بخت برگشته بود، پنداشتند که شحنه را از جانب سلطان خبری رسیده است و مستشعر گشته و بهزیمت می رود، حالی طبلی فروکوفتند و یاغی شدنددر سلخ رمضان سنۀ ثمان عشره و ستّمائه (618 هجری قمری) و بارماس به در شهر آمد و جماعتی را به استدعای معارف بشهر فرستاد کس روی ننمود و او را تمکینی نکرد به انتقام مبالغ مردم را که بر در شهر یافته بود بکشت... چون ضیاءالدین بازرسید بعلت استعداد و ترتیب حرکت در شهر رفت و غنیمتی که داشت بر ایشان ایثار کرد و پسر بهاءالملک را بر سبیل نوا که او پسر منست نزدیک ایشان فرستاد و خود روی ننمود و با آن جماعت عصیان کرد و بار دیگر باره و حصار را عمارت فرمود و جمعیتی بر او گرد آمدند و در اثنای این جماعتی از لشکر مغول رسیدند، رعایت جانب ایشان واجب دانست و یکچندی نزدیک خود نگاه داشت چندانک از حشم سلطان کشتکین (کستکن) پهلوان با جمعی انبوه دررسید بمحاصرۀ شهر مشغول شد، جمعی از رنود شهری خلاف کردند و نزدیک کشتکین رفتند، ضیاءالدین چون دانست که با تفرق اهوا کاری تمشیت نپذیرد با جماعتی مغولان که ملازم او بودند بر عزیمت قلعۀ مرغه (مراعه) روان شد و کشتکین در شهر آمد و خواست تا اساسی نهد و عمارت و زراعت فرماید و بند شهردربندد جماعتی از شهر در خفیه به ضیاءالدین مکتوبی فرستادند و او را بر مراجعت با شهر تحریض و ترغیب کردند. چون بازگشت و به در شهر نزول کرد یک کس از خدم او بشهر درآمد با یکی خبر وصول او بگفت درحال بگوش کشتکین و خصمان رسید جماعتی را بفرستاد تا او را بگرفتند و مطالبۀ مال کرد، ضیاءالدین گفت به فاحشات داده ام، کشتکین پرسید آنها کدامند، گفت مفردانی و معتمدانی که امروز در پیش تو صف کشیده اند چنانک آن روز پیش من بودند وقت کار مرا فروگذاشتند و سمت غدر بر ناصیۀ خود کشیدند، چون دانستند که از ضیاءالدین حاصلی نخواهد بود و مالی ندارد کشتکین کشتن او را حیات خود دانست و فنای او را بقای ملک پنداشت و بعد از حالت او به دلی فارغ بعمارت و زراعت اشتغال داشت...
لغت نامه دهخدا